جمعه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۹

خدا آزاد کرد و بنده ی خدا آباد نکرد...

...خرمشهر پیش از انقلاب، جایی بود که هر شهروند آن مجبور بود دستِ کم دو سه شغل داشته باشد تا نه چرخ زندگی، که چرخ پر سرعت شهرش را بچرخاند. رونق کار به جایی رسیده بود که در سال 1356 باربر و گاریچی از فیلیپین می آمدند و در گمرک خرمشهر کار می کردند...
جنگ نابود می کند خرمشهر را، رسماً. اما آیا موقعیت جغرافیایی شهر روی نقشه ی جغرافیای اقتصادی کشور و منطقه نیز از بین می رود؟! چرا امروز خرمشهر باید جمعیتش رشد منفی داشته باشد و از سی سالِ پیش در حالی که جمعیت کشور دو برابر شده است، به کمتر از نصف کاهش یابد؟ سه ربع ِ باقی ِ جمعیت ِ خرمشهر کجا شده اند؟
...البته خود مردم هم ساختمان های شهر را بازسازی کرده اند تا یک روستا شهرِ بی در و پیکر بنا کنیم بر بازمانده ی خرمشهر... حال آن که می شد بلوک محله ای را مثل یک موزه ی جنگ، پیش از فرستادن تانک ها به عنوان آهن قراضه به ذوب آهن حفظ کنیم و باقی شهر را بسیار امروزی معماری کنیم و...

...خرمشهرِ امروز در طول سال بیش از دو میلیون نفر بازدید کننده دارد از مناطق جنگی. رقم دو میلیون توریست را نزد هر دانشجوی ترم دوی اقتصاد که بگذارید باید برق سه فاز از کله اش بپرد، اما این رقم، بیخ گوش منطقه ی آزاد، در قالب کاروان های راهیان نور وارد می شوند و خارج می شوند و کک هم آقایان را نمی گزد...
دو میلیون نفر از نقاط مختلف ایران، عمدتا با اتوبوس و قطار و بیشتر در ایام نوروز وارد خرمشهر می شوند. آب شان را بسته بسته از تهران می آورند تا گرفتار آب شور جنوب نشوند. غذاشان را ار آشپزخانه های بزرگ سپاه در سه وعده تحویل می گیرند. شب در سوله های بدریخت سپاه و ارتش بیتوته می کنند و در صف های کیلومتری دستشویی می ایستند. روز، توسط راویان و البته سوار بر همان اتوبوس های خودشان به مناطق جنگی می روند. باک گازوئیل را هم نه در پمپ های شهر که در پمپ های تعبیه شده در پادگان ها پر می کنند. در مناطق جنگی هم کمی خاک مقدس جنوب را داخل چپیه می ریزندبه عنوان سوغات و بازدیدی می کنند از مناطق عملیاتی که البته در شلمچه اش هم به دلیل فقدان بودجه نتوانسته ایم موانع ستاره ای و خاکریزها را در اندازه ی واقعی دوباره بسازیم و بعد هم سر و ته می کنند به سمت شهرهای بزرگ خود. بعضی البته در میان راه، در برجرد و اصفهان و یزد و اراک، برای خانواده هاشان سفال و جاجیم و گز و قطاب و فطیر هدیه می خرند...
نتیجه؟! مردم خطه ی خوزستان که بایستی راویان حقیقی جنگ باشند و میزبانان خونگرم جنوبی، که این کاروانیان شاهد حماسه ی مقاومت ایشان باشند، تبدیل می شوند به بزرگترین دشمنان این دو میلیون نفر که می آیند و زباله می ریزند و می روند! و هیچ نقشی هم در افتصاد شهر ندارند...
...دو میلیون نفر اگر لااقل پنج روز در منطقه بمانند، یعنی ده میلیون نفر-روز و اگر روزی فقط بیست دلار -خود یا نهاد آورنده شان- هزینه کنند برای اقامت و خورد و خوراک و بازدید و خرید، یعنی دو میلیارد دلار گردش مالی در اقتصاد ضعیف خوزستان.
...برای رضایت مردمان یک شهرِ محروم، لازم نیست که رییس جمهور در سفر استانی اول، وزیر نیرو را و در سفر استانی دوم، فرماندار را ایلااولا کند! در سفر اول وعده دهد که اگر مشکل آب شور حل نشود، وزیر نیرو را فرو می کنم توی لوله یا بالعکس، و در سفر دوم دستور دهد حالا که مشکلات حل نشده است، کارتابلِ کاری فرمانداری خرمشهر را بفرستید دفتر رییس جمهور یا بالعکس! این وعده و وعیدها لازم نیست...

+ نفحات نفت، جستاری در فرهنگ نفتی و مدیریت دولتی/ رضا امیرخانی/ نشر افق/ 4500تومان

پ ن1: با دخل و تصرف، بخش هایی از "منطق آزاد!"
پ ن2: اضافه کنید آبادان و هویزه و سوسنگرد و سایر مناطق جنگی را
پ ن3: بیست و یک سال از پایان جنگ گذشته، بیست و یک سال زمان کمی بوده برای آباد کردن؟ عکس های لبنان را دیده اید که به فاصله ی چهارماه بعد از اتمام جنگ بازسازی کرده اند و جشن گرفته اند و مردم خوشحال؟ حالا برای ما 4ماه هیچ، چهار سال هم، 10سال هم، ولی 21سال می دانی یعنی چه؟ می دانی سوم خرداد برای خرمشهری ها و پنجم مهر باری آبادانی ها، فرق چندانی با سایر روزها ندارد؟ انتظار جشن گرفتن که نداری؟
پ ن4: این سفر آخری که از تهران برمی گشتیم، در کوپه مثل همیشه که بحث پیش می آید، بحث رسید به گرد و خاک، گفتم مردم اینجا ناراحت نشدند وقتی که گرد و خاک همه جا را گرفت و به تهران هم رسید هیچ، خوشحال هم شدند، دو عزیزی که اهل اینجا نبودند تعجب کرده و شاکی شدند، گفتم اعتقاد مردم این بود که آه خوزستان بقیه جاها را گرفت، بعد گفتم چقدر از درآمد این مملکت از خوزستان است؟ گفت زیاد، گفتم چقدر آب؟ گفت زیاد، گفتم بزرگترین جلگه؟ گفت خوزستان، گفتم با این اوصاف خوزستان باید چه وضعیتی داشته باشد و کجای اقتصاد و پیرفت این مملکت ایستاده باشد و حالا کجاست؟ جواب نداشت.
پ ن5: این سوم خرداد که ا.ن آمده بود، صبح هوا صاف بود، راننده تاکسی گفت کاش گرد و خاکی بشه یکمم این بخوره، شد، گرد و خاک شد و مردم در کوچه و خیابان و بازار این بار خوشحال از گرد و خاک! حالا به دستور استانداری از همه استان اتوبوس آورده باشید، مردم اینجا حرفشان چیز دیگری است، کمش همان فریاد بیکاری بیکاری بود.
پ ن6: حرف بسیار است...

دوشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۹

سهم من از این سفر، حسرت شد...

شنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۹

به اشتباه یه شکلات خریدم، یکی که نه، دو تا!
قرار بود از این 60-70درصد ها باشه، ولی اشتباه برداشتم، یه چیز مسخره ای ه، تلخ هست، ولی نه اونقد، بعد یه چیزایی که از قرار باید بادم(بادام!) باشه داخلش هست، خورده خورده، مزه ش افتضاح
هی یه تیکه می کنم می ذارم دهنم، سق می زنم، این خرده های تیز می مونه تف می کنم بیرون
تلخی، خرده شیشه ها تو دهن، به حال و روز من میاد، حسابی

بعد من می خوام داد بزنم یا سرم رو بکوبم تو دیوار

- هنوز نخوابیدی؟
* راز و نیاز می کنم
- نیاز؟
* از خدا خواستم تو رو از من نگیره

+ در چشم باد / مکالمه ی لیلی و بیژن