چهارشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۹

و چه حیف...

امانتِ سگ خور شده

من از کتاب قرض دادن یا همان امانت دادن، بسیار ضرر کرده ام، اولین باز، زمان طفولیت، سری هری پاتر از کتاب دومش تا جام آتش، همه قطع جیبی، ترجمه ویدا، دادم به یکی از اعضای فامیل، ولی تا به امروز بازنگشته اند! بعدتر کتاب اولش رو هم که هنوز مانده بود سپردم به یکی از همکلاسی ها، آن هم رفت که رفت تا یک روز در حالی که داشت به کس دیگری کتاب من رو که اولش اسم خودش رو نوشته بود رو قرض می داد، روی هوا زدم و نجاتش دادم، بعدتر باز به کسی دادمش که انقدر گذشته از آن زمان که یادم نمی آید کی بود! القصه، زیاد برای هری پاتر ها ناراحت نیستم،چون تبش برایم عرق کرد و بقیه کتاب هایش را نخواندم و زیاد مهم نیست، ولی، اصل، کتابی است که رفته و جای خالیش هست.
یک کتاب دیگر، فالنامه ی شیخ بهایی، عجب چیزی بود، حیرت می کردی، آن هم رفت که رفت.
سه کتاب دیگر، منِ او، انگار گفته بودی لیلی، سرخی تو از من؛ دو کتاب اول، هدیه هم بودند، ولی به خیال اینکه دست رفیق می دهیم و این ها، ولی، این ها هم رفت که رفت، به طرف یادآوری هم می کنی، با پررویی تمام به روی خودش نمی آورد.
دو کتاب دیگر، بریم خوشگذرونی، از حال بد به حال خوب؛ این ها را حتی 12ساعت هم از زمان خریدشان نگذشت! سفر بودیم با دوستان، کتاب خریدیم، کوله ی من جا نداشت، یکی گفت بده به من، دادن همان و در حسرت کتاب رفته همان، چند وقت پیش هم جایی خواندم بریم خوشگذرونی مجوز چاپش را پس گرفته اند و انگار بعضی جاها هم جمع شده بود.

بدم می آید دیگر از این آدم ها، کسی که اعتماد می کنی، به امانت می دهی، و بیشتر آن که کتابی که هدیه شده را می دهی، کتابی که تازه خریدی را، ولی، "سگ خور" می شوند، همه این ها چند سال است که ازشان می گذرد، چند سال!
من، سعی می کنم دیگر کتاب به کسی به امانت ندهم.
نمی فهمند معنی امانت را.

هنوز هم...

وقتی کسی که دوستش داری، کسی که در زندگی ات نقشی داشته، می رود، می میرد و دیگر نیست، همه چیز دگرگون می شود؛ چه بخواهی و چه نخواهی. آن چه به جا می ماند، کتاب ها هستند و نامه ها و عکس ها. یادها و اندوهی چاره ناپذیر و گاهی هم در گوشه ای، خیابانی، کسی را اشتباهی به جای او می گیری و به دنبالش می دوی...

+آلیس/یودیت هرمان/نشر افق