شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۸

پای ثانیه هام لنگ شده

پنجشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۸

به قول بعضی ها*، افتاده ایم به خاطره بوسی

* این کلمه ترکیب را وقتی تازه بود در نوشته های بانو شیرخیاط و خانم چارستاره خواندم، ولی فکر کنم کپی رایتش به اسم کس دیگری است که نمی دانم
بعد نوشت: بانو شیرخیاط فرمودند این کلمه ترکیب در نوشته های ایشان نبوده، خانم چارستاره هم نکاتی را ذکر فرمودند که در کامنت ها مشاهده بفرمایید

چهارشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۸

وسط چت:
- می شه این طوری نگاه نکنی؟
: چطوری؟
- این عکس ت بد مهربون نشون می دی
: :دی
- به قصد [...]!
: :))
- قبلیه بهتره، یکی دیگه رو نگاه می کنی
: مهربون نشون می دم؟ یعنی نیستم؟
- چرا هستی، فقط نیّیتت یه چی دیگه نشون می ده، حالا نیّتت چی هست؟
: تو چی می بینی؟
- بد تیز کردی!
.
.
.
آخرای چت:
- [...]* با این نگاهش تو عکسش، قربون صدقه هم می خواد
: چه دلی برده ازت :-پی
- آره خداییش :x :* :دی
: حالا ببین کی تیز کرده! باید مواظب خودم باشم! خطرناک شدی تو دیگه!
- تحریک از تو بود، نگران نباش کبریت بی خطره
: امیدوارم

* شما می تونی بخونی "کشتمون"، ولی خب فراتر از اینا! :دی
پ ن: این پسر هم داره از دست می ره!

سه‌شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۸

هوا خاکه!

پ ن: خدا جون لطفاً اگه جسارتی نمی شه فرشِ عرشتون رو بی زحمت اون ور تر بتکونین، خاکِ مبارکش خفه مون کرد

یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۸

تبدیل شده ام به ظرفی که یک فرآیند "هم حجم" در آن درجریان است، سعی می کنم "بی در رو" هم باشد، ولی در واقعیت مثل مسائل فیزیک دوران دبیرستان نیست که از همه چیز صرف نظر کنیم تا مسئله شسته رفته و راحت و شرایط هم آرمانی باشد، اینجا شاید گاهی تبادل حرارتی هم باشد، چیزی مثل سوپاپ اطمینان، یا شاید فشار آنقدر بالا برود (که به طبع دما بالا خواهد رفت و بلعکس، که البته فرقی هم نمی کند) که در تحمل ظرف نباشد و این ها.

جمعه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۸

چیزی، حسی، سنگین و داغ حس می شود.
اندوه؟
به گزارش رسانه ی ملی شعبه ی دلِ من، چیزی به نام اندوه در این حوالی دیده نشده و معنی ندارد و احساس ثبت شده مربوط به سرب ِ داغ می باشد که هم سنگین است و هم داغ، و شایعات مربوط به وجود اندوه تکذیب می گردد.

پنجشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۸

توهم

چند روزی است، توهم شنیدن صدای زنگ موبایل و اس ام اس دارم
توهمی در حد بالایی واقعی
یعنی شدت صدا هم بسته به دوری و نزدیکی گوشی، هماهنگ است، به میزان دوری و نزدیکی کم و زیاد می شونم، این است که واقعی می نمایدش!
روزی چند بار بیب ِ اس ام اس می شنوم و هیچ پیامی نیست، این روزها

چهارشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۸

ERepublik - The New World

من خیلی مقاومت کردم تا حالا در مقابل این بازی های تحت وب، از تراوین و ایکاریم و امثالهم بگیر تا ایرپابلیک که چند ماه پیش یه جا خوندم درباره ش و همون موقع هم خوشم اومد ازش ولی خوب باز هم مقاومت کردم، اصلن من آخرین سی دی بازی که خریدم شاید فیفا2000 بود! یعنی یه بازی که درست و با فکر انجام داده باشم، کاماندوز2 بود! که اون هم مرحله آخرش رو هیچ وقت نفهمیدم چه طور اون خانم ه رو قالب کنم به افسر نازی تا بتونه اسناد رو بدست بیاره، البته ناکفته نماند، زمانی که NC بود و ملت زیاد با ویندوز کاری نداشتن، کلی بازی داشتیم، حالا این بازی ها خیلی همه گیر شده یک سال شایدم بیشتره، اکثرن هم تراوین بازی می کنن
امروز بلاخره گول خوردم، رفتم ایرپابلیک عضو شدم
جالبه، این که خیلی به دنیای واقعی شبیه ِ نسبت به بازی های دیگه مزیتشه شاید
عضو می شی، کار می کنی، غذا می خری می خوری، حقوق می گیری، تا به سطحی برسی که بتونی تو انتخابات شرکت کنی(پوف...) تو جنگ ها شرکت کنی و حتی رئیس حمهور شی، خیلی چیزا مخصوصا اطلاعیه های وزارت خونه ها شاید خنده دار به نظر بیاد ولی همه چیز کاملاً جدی ه، حتی تعیین نرخ صادرات واردات کالاها که زیاد به منی که تازه واردم ربطی نداره و اونایی که نماینده مجلسن و دولتی ها و کارخونه دارها ربط داره بهشون، ولی خب، جدی ه!
مثلا این اطلاعیه وزارت دفاع ه بعد این جنگ اخیری که بوده:
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت همه هموطنان عزیز
اکثریت در جریان وقایع دیروز بودید، آمریکا به لندن حمله کرد و یونان هم به ترکیه و هر دو خطر بزرگی برای ایران محسوب میشن.
مخصوصاً یونان که در صورت فتح ترکیه با ایران هم مرز میشد و ایران در آستانه یک جنگ مستقیم دشوار قرار میگرفت.

از ظهر دیروز درخواست وزارت دفاع برای بودجه جنگ تقدیم مجلس شد و بالاخره پس از پیگیری های مصرانه دولت، همکاری نمایندگان محترم، نایب رئیس گرامی و رئیس محترم مجلس، ساعت 12:05 دیشب این بودجه به وزارت دفاع تحویل داده شد.
پس از تحویل این بودجه، وزارت دفاع به سرعت کار تجهیز نیروها رو آغاز کرد و تا ساعت 5:20 صبح ادامه داشت، سعی بر این بود که پخش اسلحه ها با توجه به شرایط موجود ابتدا به فیلدمارشال ها تحویل بشه که متأسفانه به علت دیروقت بودن خیلی از این عزیزان حضور نداشتند.
تجهیز این جنگ همگانی بود و با کمک خدا و همدلی همه مردم توانستیم ترکیه را موقتاً نجات دهیم و این امر میسر نبود جز با صبر و تحمل مردم عزیز در این رابطه.

از همه مردم عذرخواهی میکنم به خاطر اینکه در روند تجهیز نیروها معطل شدن و امیدوارم که این بنده حقیر و کلیه زحمت کشان در دولت رو ببخشن.

تشکر و سپاس ویژه دارم از تمام دوستانی که لطف کردند و ضمن اجرای دستورات وزارت دفاع، با سعه صدر با ما همکاری کردند.
امیدوارم همیشه بتونیم اینطور متحد باشیم و به کمک هم، کارهای بزرگی رو انجام بدیم.

با تشکر
دستیار رئیس جمهور در وزارت دفاع و سخنگوی دولت
بهرام هدایتی


مثلا، ممکن ه جنگی بشه، و ایران تصرف شه، البته حالا اینجور که من فهمیدم با چندتا کشور پیمان اتحاد داره ایران و تو جنگ ملت به هم کمک می کنن، ولی اگه یکی از این کشورهایی که با ما متحد نیست کم کم متحدهای ما رو شکست بده و هم مرز شه با ما، و حمله کنه، چون جمعیت ایران در حال حاضر کمه، حدود شش هزار نفر، ایران تصرف می شه، و کیه دیگه می تونه این وسط یه انقلاب راه بندازه برا پس گرفتن و این جور حرفا!
یه ماهی که انگار ول معطلیم اولش، روزی چندتا کلیک باید کنیم تا سطحمون به جایی برسه بتونیم کارای بیشتری کنیم، من که می خوام گلد جمع کنم یه خونه بخرم :دی، والا! راحت هم نیست که، کلی باید کار کنی، پول دربیاری، سلامتیتو حفظ کنی، اینجا هم سخت ه خونه خریدن اگه بخوای از صفر شروع کنی، ولی می شه دیگه
خب
بیاین بازی کنیم دور هم!
این لینک دعوتنامه من ه، عضو شید
عضویت از طریق دعوتنامه مزیتش اینه که، وقتی به سطح 5یا6 رسیدید، 5تا گلد می گیرید، البته 5تا هم به من می ده، حالا خود دانید می تونید بی دعوتنامه عضو شید و اون 5تا رو نگیرید، من بی دعوتنامه عضو شدم چون خبر نداشتم و بعد فهمیدم، حالا به شما می گم بدونید
اگه عضو شدید، این راهنما رو که یکی از اعضا نوشته، و این یکی که جامع تر هست رو بخونید

پ ن: من که الان دو روزه عضو شدم، البته هیچ تضمینی نیست که یهو نزنم زیرش! ولی فعلا روزی دوتا کلیک چیزی نیس
پ ن: جوگیری!

سه‌شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۸

ای ساربان

که هستم من آن تک درختی که در پای طوفان نشسته
+

دوشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۸

0098-511-2003334

+ عکس: خودم، شهریور88

یکشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۸

من ِ الان

valentine

مبارک ِ هر کی داره

شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۸

در مسیر بادها...

نه صدایی، نه سکوتی، نه درنگی، نه نگاهی...
+

جمعه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۸

من،این روزها

پنجشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۸

دوستان ِ بهداشتی!

سه شنبه عصر بیرون بودم(نشست شعر، البته تا قبل از شروع شدنش، بعد از مدت هارفتم استادیوم نیم ساعت آخر بازی را تماشا کردم، بماند که با تریپ رسمی استادیوم رفتن حال اساسی ش را نمی دهد و دست و پاگیر است در بروز هیجان)، ساعت 7سانس سینما بود و فیلم هم محاکمه در خیابان، ساعت 6 هم کار من تمام بود، زنگیدیم که پایه پیدا کنیم برای سینما رفتن، یک ساعت این وسط هم پر می شد یک جوری، اولی که جواب نمی داد، دومی هم گفت کاش نیم ساعت زودتر گفته بودی یه حمامی چیزی می رفتیم، گفتم یک ساعت وقت داری خب، گفت نه، گفتم گوشی من شارژ ندارد(چند وقتی است انگار به سرما حساسیت پیدا کرده، تا می رم بیرون فِرت باتری لُو و آف) تو بقیه را هماهنگ کن که گفت اولی که جواب نمی دهد که گفتم می دانم، بعد سومی خودش زنگ زد و او هم می خواست برود حمام، و بقیه هم فقط خبر نه شان آمد که حتما آن ها هم می خواستند بروند حمام، حمام عمومی داشتیم ظن می بردم که همه با هم یک جا جمعند! گفتند بگذار فردا شب، مان هم کشان دپان قصد منزل نمودم.
چهارشنبه ظهر، پیامکی آمد که ساعت7 دم سینما؟ اوکی دادم، ساعت 18:30 دقیقه منزل را ترک نمودم و با شتاب سوی مقصد به راه افتادم، از برای تاکسی منتظر، پیامکی از همان فرد قرار گذارنده آمد که من نمی آیم، تماس گرفتم که حالا خودت نمیای به بقیه گفتی؟ گفت نه! در تاکسی بودم و خانواده نشسته بود و گرنه...بگذریم، گفتم خب مرد حسابی، تو نفهمیدی هروقت کسی اوکی می گیره یعنی خودش داره همه رو هماهنگ می کنه؟ گفت خب با فلانی بگو که راهش به سینما نزدیک است، زنگ زدیم به فلانی و مُردم تا به او فهماندم که چه شده، که هی نمی فهمید، البته همان اول گفت که نمی آید، و بعد هم که فهمید حالا من کاردم بزنی خون که هیچ، کارد هم می شکند، هی مزه های یخ می ریزد و هِرهِر می خندد به وضع من.
وضعیت این روزهایم که جدا، شب قبلم هم خراب شده بود، امشب هم برمی گشتم باز شبم خراب شده بود، بهتر دیدم که تنها بروم.
یعنی اگر یک بار خودم تک تک تماس نگیرم و هماهنگ نکنم نمی شود انگار

نکبت

جناب فلورنتینو آریزا، از تو و تمامی آدم های مثل تو، حالم بهم می خورد، دوستی هم داشتم که شباهت هایی با تو پیدا کرد و حالم را بهم زد، هنوز فکر می کند دوست هست ولی نیست، همینجوری هست فقط، ولی بدان، که اتفاقی دیدنت هم حالم را بهم زد، افتخار می کنی رکوردت به 622 رسیده و ادعای بی گناهی و پاکی داری؟ نبینمت دیگر، این اتفاقی دیدنت هم نبود بهتر بود

پ ن: قرار بود "کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد" را ببینیم، از توی جلدش یک چیز دیگر درآمد، اسمش را یادم نیست، یعنی نفهمیدم که یادم بماند، رغبتی هم ندارم دوباره بخواهم همان اولش را هم ببینم که بفهمم اسمش چه بود

قلعه حیوانات

بلاخره قلعه حیوانات رو خوندم
اگه نخوندید(بعدید ه) حتما بخونید
نیاز به شرح و تفصیل و اینا نداره، یعنی من کلن این روزا حال و حوصله کتاب و فیلم تعریف کردن ندارم

+قلعه حیوانات / جورج اورول / امیر امیرشاهی / نشر جامی / 2000 تومان

پ ن: کتاب هدیه دوستی بود
پ ن (بی ربط): امروز حیوانات قلعه بنا به دستور ناپلئون راهپیمایی خودجوشی خواهند داشت تا سالگرد جنگ گاوداری را گرامی بدارند. سکوئیلر ملت رو متقاعد و تحریک می کنه که شرکت کنن و گرنه جونز برمی گرده و ما خیلی پیشرفت کردیم و وضعمون بهتره بنا به این آمار نسبت به اون زمان، باکسر هم که یکی از شعارهاش اینه که همیشه حق با ناپلئون است و خب بالطبع در این حرکت حاضر است و گوسفندها هم که مثل همیشه یک صدا چهارپا خوب، دو پا بد بلغور خواهند کرد

چهارشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۸

Sign-In Problem

وقتی که مسنجرت باز نشد
گویی که نِت اصلاً آغاز نشد


پ ن: مسنجر چند روزی است حالمان را در قوطی کرده باز نمی شود، وب مسنجر هم حتی!
پ ن: تأثیر شعر گوش کنی های امروز است، ذوق و قریحه را حال کن!:دی
پ ن: چه کسی خبر دارد از دل؟ "از صورتم اين قافيه را برداريد/دل، اين تومور اضافه را برداريد "

سه‌شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۸

Up - آرزوهات رو فراموش نکن

فکر کن، چقدر دیر دیدم من این رو!
توجه به آرزوهای کودکی رو خیلی قشنگ نشون داده، و رها شدن رو
چقدر این کارل فردریکسن رو دوست دارم، چقد دوست داشتنی بود زندگیش با الی :دی
خوشمان آمد، اگر ندید هنوز(بعید می دونم!) ببینید
این "MY ADVENTURE BOOK" ِ الی، چرا من ندارم از اینا؟ تو داری؟

دو قدم این ور خط


خوشم نیومد
شاید هنوز خیلی جای کار داشت، شخصیت پردازی ها جالب نبود، اتفاقات زیادی غیرقابل باور بودند، نوع آشنا شدن راوی با افراد مختلف و ترتیب این آشنایی ها و بعد تک تک این ها در دورانی دیگر همه به درد بخور می شوند، یعنی آشنایی ها تصادفی تصویر شده اند ولی اینجور تصادف ها زیاد و پشت سر هم تکرار شده، خیلی ساده و با عجله هم تمام می شود. پیشنهاد نمی کنم خواندنش را.

پشت جلد:
این همه درباره ی سال و زمان حساسیت نشان ندهید. شما که در کار شعر و شاعری هستید نباید زیاد سخت بگیرید. زمان مگر چیست؟ خطی قراردادی که یک طرفش گذشته است و آنقدر می رود و می رود تا به تاریکی برسد. طرف دیگرش هم آینده است که باز دو سه قدم جلوتر میرسد به تاریکی. خب همه اینجوری راضی شده ایم و داریم زندگی مان را میکنیم. بعضی وقتها میبینی یکی از ما از این خط ها خارج می شویم. پایمان سر میخورد به اینور خط که می شود گذشته ، یا یک قدم آن طرف خط به آینده می رویم

یک جمله از کتاب، همینجوری:
اگر این ور مرزها هیچ نیرویی به او پیله نمی کرد و از او مخالف نمی ساخت، آن ور مرزها کسی نمی توانست او را علم کند.

دو قدم این ور خط / احمد پوری / نشر چشمه / چاپ دوم / 3500 تومان

دوشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۸

کتاب قانون


طبق معموا اکثر فیلم ها رو باید منتظر باشیم تا بیاد تو شبکه توزیع تا ببینیم، و می شنویم از قدیمی ها که این شهر زمانی هفده سینما داشت و فیلم های روز دنیا همزمان اکران می شد، بگذریم
امشب "کتاب قانون" مازیار میری را دیدیم، این که چرا دو سال توقیف بوده هنوز هم برایم سوال است، در موقع اکرانش هم بحث ها بر سرش زیاد شد، از نقد حداد عادل(در عادل بودنش شبهه وارد است) و پسر صفارهرندی و مجله ی پنجره (همه یه قماش) و این ها تا نظرات دیگران
این نوشته تقریبا خوب و مختصر و مفید و تا حد زیادی به نظر من نزدیک است در باره این فیلم
نمی دانم در اکران هم سکانس هایی که فرانسوی صحبت می کنند، یا آن قسمتی که راننده تاکسی عربی صحبت می کند و از قرار حرف هایی از فیلم در صحبت های اوست زیرنویس داشته یا نه، ولی نسخه ای که در بازار آمده، زیرنویس ندارد و به نظرم عیب بزرگی است، شاید هم عمدا اینجور باشد که ما هم همپای نقش توانا چیزی نفهمیم، ولی بعید می دانم
فیلم خوبی بود، پیشنهاد می کنم ببینید.

پ ن: گفت بیا بریم کتاب قانون رو با هم ببینیم؛ امشب صندلی کنارم خالی بود.

Max Manus, Man of war

سکانسی که دوست های کشته شده ی مکس میان جلو چشم مکس و به افتخارش می نوشن رو دوست داشتم

یه دیالوگ: دارم جشن می گیرم، اما هیچ کسی برای جشن گرفتن نیست (همون در بهار آزادی جای شهدا خالی!)

پ ن: هر چند بعد می بینیم که هستند کسانی برای جشن گرفتن
پ ن: پوستر اصلی فیلم رو دوست ندارم، بهش نمیاد

شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۸

How to face problems

پ ن: دریافت شده با ایمیل

دندونم پاره کرد!

امروز رفتم عصب کشی، دهنمون رو...! آره دیگه! هی این سوزن (خودش می گفت سوزن! ولی سوزن انقد کلفت!) رو می کرد تو دندون من، هی فشار می داد، جوری که احساس می کردم الان دندون ه سوراخ می شه سوزن ه از جمجمه م می زنه بیرون! بعد تازه سر راه می تونه از وسط تخم چشم رد شه خون بپاشه، یا کارتونی شه از جلو چشم رد شه و چشم اینجوری زل بزنه بش! بعد بره تو مخ! ، البته همه اینا حس بود چون سوزن ه انقدر بزرگ نیس که، فقط می شد که بره تو فَکِّ آدم!
بعد، دهان بنده همینجور باز (هم اکنون یه عطسه کردم و دندونها به هم فشار اومد و یه صدایی هم ازش اومد ولی خب صدا رو چی کار دارم، تا فیها خالدونم درد گرفت!) می گفتم، دهن من همیجنور باز و زبون شد مث چوب خشک، این ساکشنش هم خوب کار نمی کرد، بزاق دهن خودمون کم بود، دکتر هم هی وسطش بی حسی می ریخت تو دندون و بقیه ش هم خب بطبع تو دهن من! بعد با این وضع، سوزن رو کرده تو دندون، می گه همینجوری پاشو برو عکس بگیر، کلن این تیکه ی جمع شدن این مایعات توی حلق آدم و اینکه نمی شد قورتش داد خیلی یه جوری بود، هی ساکشن رو خودم تکون می دادم جمع کنه! فقط نمی شد بذارمش ته حلقم اصلیا رو جمع کنه ببره که حالم رو بدجور گرفته بود
صبح یه لیوان شیر خورده بودم، برگشتم ناهار نمی تونستم بخورم، اثر بی حسی کم کم داشت از بین می رفت و درد جایگزینش می شد، دیدم بخوابم بهتره، بیدار شدم با درد جالب! گشتم گشتم ییکم شیربرنج بوده گرم کردم خوردم تا معده م برا بروفن خوردن خالی نباشه
حالا هم یکم با بدبختی شام خوردم، ولی اصن حال نمی ده، چند بار فشار اومد به دندونه، نمی دونم این عصب کشیده یا کاشته! والا قبلش درد نمی کرد!
من هنوز گرسنه م :( :دی

پ ن: عنوان از عبارتِ "چشمت می شکنم، دندونت پاره می کنم، شکمت گچ می گیرم" !

تَرَک می خوریم آخر از بس سرد و گرمش کردی امسال!

چند وقت پیش هی به خودم می گفتم، دو سه سال ه زمستون چیزی نخریدم، یه امسالی که خریدم، هوا بهار شده! به دلمون موند یه چند وقت درست بپوشیم اینا رو! والا! خدا قربونِ ...(در اینجا یک تفکر فلسفی میاد وسط، اول خواستم بگم قربون شکل ماهت! بعد گفتم ماه که مخلوق ه! بعد گفتم قربون شکلت! بعد گفتم خدا که شکل نداره! بعد گفتم قربون شکل نداشتت! بعد دیدم یه جور توهین ه!)، خدا قربونت برم! ما که از 12ماه سال، 10ماهش رو باید تابستونه بپوشیم! یه دو ماه رو داشتیم اونم امسال پروندی ها!
بعد، حالا جالب شده یکی دو هفته ی اخیر
روز که تقریبا همیشه بهار ه، شب هم معلوم نیست سرد باشه یا گرم
هر وقت من درست نپوشیدم رفتم بیرون، سرد بوده! هر وقت پوشیدم، گرم!
تکلیف ما رو روشن کن لطفا! یا گرم باشه یا سرد دیگه! البته عجالتا اگه یکم سرد باشه مداوم بد نیست!

پ ن بی ربط: داشتم حساب می کردم، من، تو این منطقه جغرافیایی که 10ماه از 12ماه، گرم ه؛ تنوع لباس زمستونیم، بیشتر از بهاره و تابستونی ه!
دیروز، رفتم شب شعر، خب یکم بی سلیقگی بود که مراسمی که ساعت 3ظهر شروع می شد و غروب تمام رو اسمش رو گذاشته بودن شب شعر! ولی خب حالا اینش رو بی خیال می شیم
فک نمی کردم اینجا هم انقدر شاعر داشته باشه و انقد فعال باشن، شعرها درباره محرم صفر و اینا بود
بد نبود، یکی از دوستای دوره ی راهنمایی رانندگی و دبیرستان م، دوم شد، اون زمان یه دفتر، شایدم چندتا دفتر! داشت همش پر شعر، گل و بلبل هم کشیده بود، همه می گفتیم عینهو دختراس! البته بود هم یه کمکی! جسمی و روحی! ولی انقد تو این فضا بود، که ماشالله خودش شعر می گه دیگه
جالب بود برام
بعد از این مراسم با این دوست و دوستش که اونم دستی بر آتش شعر داشت انگار رفتیم یه جا نشستیم، اونا هی شعر خوندن، مخصوصا رباعی، هی من کیف کردم، هی خوندن، هی من کیف کردم
شعرهای خودشون بعضی هاش خیلی قشنگ بود، و من افسوس می خوردم که چرا قلم کاغذ نبردم بنویسم اینارو، از دو نفر دیگه هم می خوندن، یکی این جناب میلاد عرفان پور و یکی هم آقای جلیل صفر بیگی
حالا سه شنبه هم یه نشست داستان و شعر دارن، که برا نشست شعر، این آقای صفربیگی میاد انگار، همچین دُز ِ فرهنگیمون زده بالا!

چندتا رباعی از دوستم، محمد ایمانی و دوستش می نویسم، فقط این ها در همین موضوع نشست هستن که توی تراکت مراسم چاپ شدن

انگار که قسمتت فقط غم شده است
یا وسعت آسمان تو کم شده است
ایوب مقابل تو کم می آورد
زینب ز چه رو قامت تو خم شده است؟
*
می خواست که شاعر بشود گیج، نشد
سرگرمش کرد او به تدریج، نشد
از عاشورا که سال ها می گذرد
آزادگی حسین ترویج نشد
*
یا مولا دل نبند بر این نامه
دارد با خود بوی خطر این نامه
تنها چیزی که می تواند باشد
یک کوفه خیانت است در این نامه

و این یکی هم از ماجد ابومعرف:

خورشید به لب های حسین خیره شده
ماه از غم فقدان حسین تیره شده
امروز شهادت حسین است ببین
خون بر سر شمشیر ستم چیره شده


+جلیل صفربیگی
+ میلاد عرفان پور
+چندتا رباعی دیگه از میلاد

پ ن: شاید وزن و دستورهای ادبی شعر رو نفهمم، ولی، خوندنش رو، شنیدنش رو، دوست دارم

پنجشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۸

تو روح هرچی انتخاب واحد ه

چند دقیقه ی دیگه انتخاب واحد شروع می شود، و من اصلن حوصله ی استرس رو ندارم، ولی نمی تونم کتمان کنم که از دیشب مضطربم، مضطرب هم شاید نه، تو فکرشم زیاد، اصلن این روزها روزهای جالبی نیست، این چند روز که مثابه ی هر دم از این باغ بری می رسد بوده، امیدوارم این یکی مستثنی باشد.

بعدا نوشت: تا ساعت شد 8 و سایت باز شد، برق رفت! پشت سرش هم شارژ گوشی تمام شد، بسیار جالب! ولی خب از اونجایی که فکر همچین چیزایی رو کرده بودم طبق تجربیات قبلی سپرده بودم یکی دیگه گرفت برام. بعد فکر کن طبق یک اشتباه محاسباتی به صورت آگاهانه یک درس رو به جای شنبه، سه شنبه گرفتم، اون هم بسیار جالب!
انگار باید همچنان منتظر "بر"های دیگری که هر دم از این باغ می رسند باشم.

سه‌شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۸

بعضی وقت ها، یک خبر خوب که به آدم می رسه، آدم دلش می خواد این خوشحالیش رو این خبر رو به یکی دیگه هم بگه اگه برا طرف اهمیت نداشته باشه که چیزی تغییر نمی کنه ولی اگه یه ذره هم براش مهم باشه توی این خوشحالی(هر چقدر هم که اصلش کوچیک و گذرا و مقطعی باشه) شریک می شه
ولی فکر کن، خبر رو می شنوی، ناخودآگاه میای به یکی بگی، بعد یادت میاد نه، فعلا موقعیت "هیس" هست و بهتره چیزی نگی

دوشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۸

هست؟نیست؟

فکر کن، چیزی رو می خوای بخری برای کسی، ولی نمی تونی بخری چون نمی تونی بدی بهش، و نمی شه هم خرید و نگه داشت تا روزی که فرصت ش پیش بیاد
بعد هربار که از اون اطراف رد می شی، میری نگاه می کنی که هست سر جاش یا نه، بعد یکی یکی تعدادشون کم می شه، یه روز میری می بینی نیست...
بعد از چند وقت که هر دفعه میری و سرک می کشی و نمی یابی، یهو می بینی همونو، و باز فکر می کنی که تا دفعه ی بعد هست سرجاش؟تا اون روز که باید چی؟


پ ن بی ربط: هدیه عزیزی را گم کردم، شاید هم هیچوقت نفهمد، ولی... هیچی، ناراحتم، زیاد.

2012 - Avatar

2012 و آواتار دو فیلم که فقط جلوه ویژه ن و همین
البته 2012 رو چند وقت پیش دیدم، چند جا هی شنیدم وای چه فیلمیه! فلانه! دنیا نابود می شه!
ولی هیچی نداشت، آواتار هم همین طور، البته باز 2012 یه دوتا کلوم می خواست برسونه! که رئیس جمهور امریکا(که همه سران کشورها با مشابهشون جوری که تا 2سال دیگه هستن همانند شده بودن، و این وسط فقط مال ایتالیا یکم نمی خورد به این یارو چیه اسمش، آها، برلوسکنی) چه پرانتزی شد! می گفتم، که رئیس جمهور امریکا مردمش رو دوست داره و ول نمی کنه بره کمک هم می کنه و مردمی ه و به فکر نجات بشر هم هستن همه، فیلم تجاری هم بود، یه مورد رو می گم فقط بقیه رو خودتون پیدا کنین، مثلا، تمامی لپتاپ های موجود در فیلم وایو هست و جوری گذاشته شدن که کاملا دیده بشه و توی چشم بیاد
اما آواتار کلن هیچی نداشت! هیچی! جریانش هم مسخره بود، اصولا یه فیلم چیپ که حالا به خاطر جلوه هاش میفته سر زبون

پ ن: شاید این چیزا رو پیدا کردن و ربط دادن مسخره به نظر بیاد، ولی پیشنهاد می کنم یه بار دیگه ماداگاسکار1 رو ببینید، اون شبی که پیرزن ه برای گروه داره سخنرانی می کنه و آتیش روشن کردن، به سایه ای که روی صخره ی پشت سرش میفته دقت کنید، بعد می بینید که همچین هم قضایا ساده نیست