پنجشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۸

دوستان ِ بهداشتی!

سه شنبه عصر بیرون بودم(نشست شعر، البته تا قبل از شروع شدنش، بعد از مدت هارفتم استادیوم نیم ساعت آخر بازی را تماشا کردم، بماند که با تریپ رسمی استادیوم رفتن حال اساسی ش را نمی دهد و دست و پاگیر است در بروز هیجان)، ساعت 7سانس سینما بود و فیلم هم محاکمه در خیابان، ساعت 6 هم کار من تمام بود، زنگیدیم که پایه پیدا کنیم برای سینما رفتن، یک ساعت این وسط هم پر می شد یک جوری، اولی که جواب نمی داد، دومی هم گفت کاش نیم ساعت زودتر گفته بودی یه حمامی چیزی می رفتیم، گفتم یک ساعت وقت داری خب، گفت نه، گفتم گوشی من شارژ ندارد(چند وقتی است انگار به سرما حساسیت پیدا کرده، تا می رم بیرون فِرت باتری لُو و آف) تو بقیه را هماهنگ کن که گفت اولی که جواب نمی دهد که گفتم می دانم، بعد سومی خودش زنگ زد و او هم می خواست برود حمام، و بقیه هم فقط خبر نه شان آمد که حتما آن ها هم می خواستند بروند حمام، حمام عمومی داشتیم ظن می بردم که همه با هم یک جا جمعند! گفتند بگذار فردا شب، مان هم کشان دپان قصد منزل نمودم.
چهارشنبه ظهر، پیامکی آمد که ساعت7 دم سینما؟ اوکی دادم، ساعت 18:30 دقیقه منزل را ترک نمودم و با شتاب سوی مقصد به راه افتادم، از برای تاکسی منتظر، پیامکی از همان فرد قرار گذارنده آمد که من نمی آیم، تماس گرفتم که حالا خودت نمیای به بقیه گفتی؟ گفت نه! در تاکسی بودم و خانواده نشسته بود و گرنه...بگذریم، گفتم خب مرد حسابی، تو نفهمیدی هروقت کسی اوکی می گیره یعنی خودش داره همه رو هماهنگ می کنه؟ گفت خب با فلانی بگو که راهش به سینما نزدیک است، زنگ زدیم به فلانی و مُردم تا به او فهماندم که چه شده، که هی نمی فهمید، البته همان اول گفت که نمی آید، و بعد هم که فهمید حالا من کاردم بزنی خون که هیچ، کارد هم می شکند، هی مزه های یخ می ریزد و هِرهِر می خندد به وضع من.
وضعیت این روزهایم که جدا، شب قبلم هم خراب شده بود، امشب هم برمی گشتم باز شبم خراب شده بود، بهتر دیدم که تنها بروم.
یعنی اگر یک بار خودم تک تک تماس نگیرم و هماهنگ نکنم نمی شود انگار

۱ نظر: