پنجشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۸

از توت فرنگی هیچ وقت خوشم نیامده؛ هر چه رنگ و لعاب دارد همان قدر هم ته اش بی مزه است. چیزی از طعمش یادت نمی ماند، همان اسانس اش را بگیرند بزنند به خمیر دندان بهتر است. قیافه اش خوب است که آن هم تا برسانی خانه له و لورد می شود و کپک می گذارد. قیافه اش را هم تابلو کنند بگذارند سر در کافی شاپ یا آرم تجاری کنند با مارک بزنند به تی شرت، بیشتر خودش را نشان می دهد تا توی بشقاب. عوضش شاتوت...
شاتوت های سبز قیافه معصومی دارند؛ مثل آلبالو، گیلاس تو هوا ول نیستند. تمام تنه شان را می چسبانند به شاخه انگار همین الان از چیزی ترسیده باشند وقتی هم که می رسند... .
نمی شود گفت وقتی می رسند قرمز می شوند یا زرشکی. یک رنگ خاصی دارند. فکرش را بکنی میوه عجیبی است. ترشی آمیخته با شیرینی پنهان یا حالا شیرینی با ترشی پنهان. یک جور طعم عمیق عمیق و دور و گس و سرد. انگار نسیم خنک و تن لرزه آور صبح دربند یا درکه را داری قورت می دهی یا برفابی را که از چند تا تخته سنگ تیز ریخته پایین... . یک چیز مبالغه آمیزی توی رنگ و مزه این میوه هست؛ یک رگه وحشی و آزاد. نمی شود آن را چید دور میوه خوری. حتی تو بشقاب گذاشتنش هم به نظر مضحک و عجیب می آید. باید پای درخت باشی، باید خیلی زحمت بکشی تا آن بالا بالاها پیدایش کنی.
تازه شاتوت های سر درخت که خیلی سخت تر به دست می آیند، بالاتری هایی که آفتاب درست به شان خورده، مزه شان یک دنیا با توت فرنگی قرمز نما فرق می کند. اصولا یک چیز دیگر است.

* کاش دخترها شاتوتی تر باشند/نفیسه مرشد زاده/همشهری جوان، شماره 234

پ ن: برای منی که نسبت به توت فرنگی همین حس را دارم و سال ها درخت شاتوت داشتیم و فصلش که می شد از یا از درخت آویزان بودم یا بالای آن و دست ها همیشه رنگی...جالب بود.

۱ نظر: