جمعه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۹

دلم

دلم اون تابستونایی رو می خواد که صبح تا 9-10می خوابیدیم، اینترنت نبود که تا صبح بیدار باشیم و بعد تا ظهر و بعد از ظهر بخوابیم، بعد بیدار می شدیم، تلویزیون رو روشن می کردیم، صداش می پیچید، تابستونه فصل شادی و خنده! بچه ها گرم بازی مثل چندتا پرنده و کماندار نوجوان ببینیم و بعد کاردستی یاد بده، نقاشی کنیم، آت و آشغال سرهم کنیم، بریم توی حوض وسط باغ خونه قبلی، همونی که کوچیک بود، عرض هم شاید به 30سانت هم نمی رسید، بریم توش، آب شط رو باز کنیم، یه عصر داغ، آب شط، شلنگ رو بگیریم رو خودمون، بعد دونه های بیعار رو بندازیم توی آب، مثلا ماهی باشه، تور پهن کنیم بگیریمشون، بعد تاب بازی کنیم، بریم توی آسمون، دلم تابستون می خواد، اون تابستونی که...

۱ نظر: