شنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۹

من تعطیلات نوروز نمی خواهم

تعطیلات نوروز هیچ وقت برا من جذاب نبوده، لذتی نداشته اونقدر، زیاده شاید، دو روز اول، تعطیل باشه برا من بسه، بریم بعد سر زندگیمون
عید هیچ وقت سفر نرفتیم، جز یک بار که اون هم سفر نبود، دو سه روز اول جایی بودیم اون هم نه به قصد تفریح، بگذریم
این که چرا نمی ریم هم، یکی این که این دو هفته هوا خوب ه و مهمان میاد و اینکه پدر گرام از شلوغی جاده و این ها خوشش نمیاد، سُ ، نمی ریم دیگه
باز حالا مشکلی هم نیس، عادت کردیم
چه مهمان داشته باشیم و خونه شلوغ، چه مث امسال از تعداد معمول هم کمتر، فرق آنچنانی نمی کنه
وقتی شلوغ باشه، یکهو رفتنشون یک دپی ِ مسخره ای ایجاد می کنه، وقتی هم کسی نباشه، باز جور خوبی نیست، حتی به کارهای معمول نمی شه رسید، چرا، چون تمام خیابان ها ترافیک یا مخصوصا مسیرهای اطراف ما بسته می شود.
بعد می رسیم به آخر تعطیلات و سیزده بدر، همه سیزده بدر دارن، ما سیزده به تو!
قضیه هم این می شه که فک و فامیل و کسایی که شاید در سال یک بار هم اینجا نیان، مهمان پدر بنده می شوند در باغ خانه، تفریح و خنده و این ها برای فک و فامیل، خرید و خستگی و پذیرایی و الخ برای ما
پارسال عملیاتی انتحاری کردیم و تعطیل کردیم این سیزده بدر را، تازه مادر خانه هم سفر بود، پدر خانه چنان درهم بود آن روز که امسال جرئت نمی کنیم، ناراضی هم نیستیم، صله رحم و برکت و فلان و از این حرف ها
اصلا مشکلی هم نیست
ولی من تعطیلات عید نمی خواهم
که بشینی ویژه نامه روزنامه ها را بخوانی و گندی پارسال بیاید جلو چشمت، که فولدرهایت را بالا پایین کنی، فولدری باز شود که عکس های چهار پنج ماه اول پارسال باشد و افسوس بخوری و اول هیجان یاشد و بعد...
بعد فحش بدهی
بعد گوش کنی، نمی دانی...
بعد نگاه گوشی کنی
بعد گوشی را زیر و رو کنی
بعد دیگر آهنگ های گوشی را گوش نکنی، نگاهشان هم کنی توی سرت پلی شوند و راه را ببندند
بعد ذهنت را زیر و رو کنی
بعد خودت را
بعد ببینی حجم بزرگی از اندوه را
بعد بغلطی در گودر و تگ بذاری اندوه و فکر کنی اگر کسی همه این هایی که این تگ را خوردند را بخواند مثلِ، مثلِ، مثلِ چی؟ می خواهم بگویم واضح است برایشان، می فهمند یعنی، مثلِ روز؟ مثلِ آب؟ زلال؟ چشمه؟ هر چی، خیلی خواهند فهمید از این فرایند بی در رو که گفتم را، این ها چیزهایی است که گفتم نمودشان را کسی نخواهد دید یا شنید و اگر چیزی دیدید مقدار کمی از اصل جریان است که قرار است بی در رو باشد، هم حجم
بعد فکر کنی کتابفروشی بزنی، یا کافی شاپ، کتابفروشی سود ندارد و همه اش ضرر، کافه سود، چه سودی، بعد ببینی خب سرمایه اش کو؟ بعد فکر کنی به جایی مثل شهرکتاب نیاوران
بعد فکر کنی مادرت چقدر می تواند خوشحال باشد که اینجا کلاس زبان بیشتر از لول ور آر یو گوئینگ تشکیل نمی شود و زبانت خوب نیست (ور آر یو گوئینگ هم که بلد بودیم را گفتیم و جوابی نگرفتیم) و گرنه خیلی جدی به رفتن فکر می کردی و او غصه می خورد
بعد بنشینی فکر کنی که نه، شاید هم رفتی، جایش را هم پیدا کنی، می ماند دلش
بعد می بینی جای دلت خالی است
بعد روی جای خالی تگ می گذاری اندوه...