Papati
یکشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۸
می دونم، چند شب گذشته، همون شب باید می نوشتم، نشد
می دونی
حساسیتت بی جا نبود
به جا بود
و من این حساسیت رو دوست دارم
۱ نظر:
پريسا
۲۸ دی ۱۳۸۸ ساعت ۲۰:۴۶
بچه گول مي زني؟!:(...هييييييي روزگار!
پاسخ
حذف
پاسخها
پاسخ
افزودن نظر
بارگیری بیشتر...
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
پاگودر!
اشتراک در
پستها
Atom
پستها
نظرات
Atom
نظرات
قدیم ترها
پرشین بلاگ
دات کام خدابیامرز
بايگانی وبلاگ
▼
2010
(90)
◄
اکتبر
(4)
◄
سپتامبر
(3)
◄
اوت
(3)
◄
ژوئیهٔ
(4)
◄
ژوئن
(6)
◄
مهٔ
(4)
◄
آوریل
(4)
◄
مارس
(18)
◄
فوریهٔ
(31)
▼
ژانویهٔ
(13)
Mary and Max
آماده باش
پنالتی
تغییراتی شاید
تو رو ولی بدون روکش شکلات دوس دارم!
پرنیا و کیمیا دارن بازی می کنن یکی شوهر اون یکیه:...
می دونم، چند شب گذشته، همون شب باید می نوشتم، نشد ...
معرفی می کنم، سرکار خانم ِ جالب!
شمع ایستاده آب می شود از درون خرد شدن را که می بین...
نه، الان نه! وقتش نیست! بد موقع س! بگم اصن نه، که ...
بعضی وقت ها دل آدم بدجور می شکنه، بد...
به مثابه این باشی که وقتش که رسید با یه کلیک حذفی
ld
◄
2009
(32)
◄
دسامبر
(12)
◄
نوامبر
(8)
◄
اکتبر
(7)
◄
سپتامبر
(5)
بچه گول مي زني؟!:(...هييييييي روزگار!
پاسخحذف