چهارشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۸

ساعت1 ظهر باید پروژه را تحویل می دادیم، به هر ضرب و زوری 12 تمام شده بود، یک ده کم (همان ده دقیقه به یک) توی شلوغی این موقع سال، با رفیقی در تلاش برای تاکسی گرفتن، که ماشینی به ماشین دیگر خورد و راه بسته شد، طرف هم خر، بگذریم...
گذشت و تاکسی سوار شدیم، چهارصد و پنجی بود، در هرهر و کرکر به سر می بردیم که دیدیم یک دفعه راننده فقط فرمان ماشین را به به چپ و راست می پیچاند و نفهمیده بودیم چه شد که جملگی به جلو پرتاب شدیم و هنوز از این پرتاب نگذشته بود که یک ضربه هم از پشت نثارمان شد، تصادف کردیم باز راه بند آمد.
باز ایستاده بودیم که تاکسی دیگری بگیریم، وانتی یواش به موتوری نوازشی داد، سوار تاکسی که می شدیم گفتم گناه داره، ماشینش نو ه! رفیق خنده اش بند نمی آمد.
بعد نزدیک بود این دفعه تاکسیمان آدم زیر بگیرد، گفتم لِوِلِمون رفته بالا!
خلاصه گفته بودم هواپیمایی، چیزی سقوط کرد نگران نباشید، هنوز هم همان را مد نظر داشته باشید.

۱ نظر:

  1. چه قدوم مباركي!!!:پي
    از ظهر تا الان برق ما قطع بوده!...مطمئني گذرت به اينورا نيفتاده بود؟!

    پاسخحذف