پنجشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۹

به مهسا محب علی

می دانی خانم محب علی، خانم مهسا محب علی، دیروز که "نگران نباش" شما را می خواندم، ناراحت شدم، شاید هم خشمگین
عرض می کنم چرا
شما در این کتاب، اسم چند شهر را بیشتر نیاورده اید، که شاید بهتر است بگویم یک شهر، باقی اسم قوم ها بوده، و به اهالی آن شهر صفت داده اید، صفت خوبی هم نیست، جوری که وقتی خواندم، احساس کردم توهین شده به من و همه ی اهالی این شهر، عجله نکردم، تا آخر خواندم بلکه شاید اسم چند جای دیگر هم بیاید و این تنها نبوده، یا جای دیگر شخصیت دیگری جبران کند، نبود هیچ، تأکید بیشتر هم شد بر روی موضع قبلی از طرف یک شخصیت دیگر!
از آبادان حرف می زنم، همانی که شما اهالیش را بی معرفت و دودر و اهل پیچاندن و دور زدن معرفی کرده اید، چیزی که شاید اگر در داستان نمی آمد هم هیچ اتفاقی نمی افتاد، نه؟
تا حالا ما در صدا و سیما، دزد و معتاد نشان داده شده بودیم، صفت "لاف زنی" حالا درست یا غلط رویمان هست، یعنی اگر لاف زدن را کسی بگوید کمتر دلخور می شویم هر چند برای آن هم جواب دارم
ولی، شما به چه حقی همچین صفتی به اهالی یک دیار می دهید؟ باز هم تأکید می کنم آن هم وقتی که بود یا نبود آن جملات، تأثیری در روند داستان ندارند؟ ولی با این کار شما، به چندین نفر این را تلقین کرده اید؟
زیاد در این سال ها طعنه شنیده ایم، زخم زبان، اما بدان، اگر مردم این شهر، آن گونه که در ذهن شما هست بودند، اهل دودر کردن و باقی چیزهایی که نمی دانم با چه استدلالی صفت کرده ای این ها را برای ما، یک سال مقاومت نمی کردند، یک سال تمام در محاصره نمی ماندند و شهر سقوط می کرد، آن گاه شاید شما هم الان آنجا ننشسته بودی و راحت به مردمی رنج کشیده، توهین نمی کردی.

۱ نظر: