سه‌شنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۸

شانس نیست که!

همیشه یکشنبه ها، یادم می ره که دوشنبه 8صبح هم کلاس دارم و خوشحالم که صبح می خوابم و 10 می رم کلاس، آخر شب که می شه مادر گرامی یادآوری می کنن و منی که تا بوق سگ بیدار بودم عزای بیدار شدن می گیرم
این دفعه گفتم خب حالا این آخر ترمی، کلاس ساعت 10 رو نمی رم
صبح همینجوری راه افتادم رفتم، دریغ از یک خودکار حتی، منتظر تاکسی که، اِ اِ اِ ! همون استادی که ساعت10 باهاش کلاس داشتم ایستاد سوارم کرد بردم تا دانشگاه! یعنی شانس نیس که! همه اش منتظر بودم بپرسه چرا وسایلت همراهت نیس! ولی نپرسید
بعد کلاس 8ایه، که 9-9:30 تمام شد، پریدم رفتم خونه بار و بندیل کلاس بعدی رو آوردم، بعد جناب استاد اومدن می گن خب، امروز درس نداریم، چندتا نمونه سوال می دم، برید!

پ ن: پیش میاد دیگه!

۱ نظر:

  1. سلام
    از یازده تا سوال روان که شانسی زدم 4 تاش درست دراومد و این یعنی شانسم زیر 40 درصده! :دی
    چرا وقتی من بد شانسم تو خوش شانس باشی؟ :دی
    حقت بود :دی

    پاسخحذف